عشق من نفس من نرگس من کاش بودی تا دلم تنها نبودتا اسیر غصه ی فردا نبود
| ||||||
|
پشت سکوت تو دلتنگی و غم است می دانم این جمله برای وصف تو کم است می دانم خود را کنار کشیده ای تا من گذر کنم این خصلت فرشته ، نه یک آدم است می دانم
این روشن است که برای ریشه رفته ای دیگر پس زندگی برای من مبهم است می دانم
دیگر تمام معادله های بودنم گنگ اند بی تو اتاق فکر من گیج و درهم است می دانم لق می زنند چرخ های ارابه شادی شالوده های حسرت و درد محکم است می ای کاش نوشداروی خواهشم افاقه ای میکرد سهراب قصه روی دست رستم است می دانم گفتی که باز می گردی وقت چیدن گندم آن وعده ها ی سر خرمنت، مرهم است می دانم قلبم دوباره آتش بگیرد و آتشکده شود عشقت برای من عشق خاتم است می دانی قدر زلال جاری باران را نفهمیدم امروز که قحطی آب و شبنم است می دانم
موضوعات مرتبط: برچسبها:
ای کشتی به هم شکسته کجا می بری مرا؟ موضوعات مرتبط: برچسبها: چه احساس غریبی ، خوار بودن (ادامه شعر) موضوعات مرتبط: برچسبها: يادش بخير روزگار شاد و پر خاطره هيجان انگيز و زيبايی بود. روزگاری که هر آنچه انجام می داديم سرزنش نمی شديم و اشتباه هايمان را به پای کودکی مان می گذاشتند. روزگاری که دوستی و محبت را تنها در لبخندها می يافتيم و کدورت هايمان پس از چند ثانيه به لبخند های شيرين مبدل می شد آن روزها فقط مهربانی را می شناختيم و غنچه های مهر و عاطفه بود که همواره در قلبهای پاک و کوچکمان ريشه دوانده بود. روزگاری که با دورويی حسادت و انتقام بيگانه بوديم و دلهايمان لبريز از يکرنگی و عطوفت بود. کينه می ترسيد حتی برای لحظه ای ميهمان قلبهايمان بشود. اما افسوس افسوس که به سرعت باد سپری شدند روزهای شيرين کودکی را می گويم روزهايی که با تمام شيرينی و زيبايی و با تمام خاطرات جالب و فراموش نشدنی در غبار زمان محو شدند.
موضوعات مرتبط: برچسبها: بوسه مگر چیست فشار دو لب
این که گناه نیست چه روز و چه شب
آن بوسه و تخدیر مرا می کشد آخر این بازی تقدیر مرا می کشد آخر دیدی چه جدا شد دلم از سیب بهشتت؟ این جبر زمینگیر مرا می کشد آخر قابی ست دو چشمت به افق زار نگاهم باز آیی تصویر مرا می کشد آخر گفتی که به من می رسی و بوسه دیگر... آه این تب لب گیر مرا می کشد آخر سوسوی امیدی...نکند؟ نه ،که همانست: شبها که به تسخیر مرا می کشد آخر هم سوخت و هم ساخت دلم با غم و این درد !چه زود و یا دیر مرا می کشد آخر
__________________
میروم تا دره میخانه کمی مست کنم جرعه بالا بزنم انچه نباید بکنم انقدر مست کنم که اندوه جهانم برود استکان روی لبم باشد و جانم برود برود هر که دلش خواست شکایت بکند شهر باید به من الکلی عادت بکند موضوعات مرتبط: برچسبها: این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی موضوعات مرتبط: برچسبها: گل من : گل نرگس موضوعات مرتبط: برچسبها:
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب
از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟ جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟ جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟ اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم! بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب موضوعات مرتبط: برچسبها: |
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ]
| |